يكي بود و يكي نبود .
غير از خداي بزرگ و مهربان هيچ كس نبود .
سالها پيش ، در كنار جاده اي جنگلي ، روباه و گرگ بر سر اين موضوع كه چه كسي قدرتمند ترين موجود دنياست ، با هم دعوا مي كردند.
گرگ كه بسيار مغرور و خود خواه بود مي گفت : بدون ترديد من قويترين موجود دنيا هستم . هيچكس قدرت مبارزه با من را ندارد .
روباه كه جانوري باهوش و زيرك بود . به او پاسخ داد : اينطور كه تو فكر مي كني نيست. هرچنده حيوانات بسيار قويتر از تودر هم ين جنگل خودمان زياد است . اما حتي آنها نيز قويترينموجود دنيا نيستند.
گرگ با عصبانيت پرسيد : پس بنظر تو چه كسي قويترين است ؟
روباه آرام پاسخ داد : به نظر من مردي كه در نزديكي جنگل زندگي مي كند . پر قدرت ترين موجود دنياست.
گرگ عصباني تر ازگذشته گفت :اگر راست مي گويي او را به من نشان بده ، تا بتو اثبات كنم تو در اشتباهي و من قويترين موجود دنيا هستم .
در حالي كه گرگ و روباه مشغول دعوا بر سر همين موضوع بودند. از جاده كنار جنگل پيرمردي در حال عبور بود . تا چشم گرگ به اون افتاد رو به روباه كرد و پرسيد : اين همان مرد است؟
روباه پاسخ داد : نه، او پير مردي ضعيف و نا توان است .
مدتي گذشت ، گرگ پسركي را ديد كه در حال عبور از جاده جنگلي بود ، با اشاره به پسر از روباه
پرسيد. شايد اين همان مرديست كه مي گويي ؟
روباه لبخندي زد و گفت :او فقط كودكي است بي تجربه و بازيگوش، پس نمي تواند قدرتمند ترين موجود دنيا باشد . البته در اينده اينگونه خواهد شد . اما اكنون او شخص مورد نظر من نيست .
گرگ كه از حرفهاي روباه و ماندن در انجا خسته شده بود ، تصميم گرفت آن محل را ترك كند كه ناگهان سر و كله مرد شكارچي پيدا شد.
روباه رو به گرگ نموده و گفت : آمد، اين همان مردي است كه مي گفتم. او قويترين موجود دنياست.
گرگ كه تا آن روز با شكارچي روبرو نشده بود . آرام و بي صدا و از پشت بوته ها و درختان مدتي او را تعقيب نمود . تا اينكه فرصت مناسبي براي حمله به شكارچي بدست آورد. پس بي معطلي و با يك خيز بلند از پشت بوته ها بطرف او پريد .
اما از سوي ديگر شكارچي خيلي وقت بود كه متوجه حركت حيواني پشت درختان و بوته ها شده و كاملا مراقب حركات او بود ، بدون اينكه عكس العمل مشخصي از خود نشان دهد.
گرگ بي خبر از اين مطلب به طرف او خيز برداشت اما شكارچي بدون هيچ ترس و وحشتي او را در ميان هوا گرفته و محكم بر زمين كوبيد و بلافاصله با چوبدستي خود كه همراه داشت بر سرش كوبيد .
گرگ بيچاره كه وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود . با سرعت پا به فرار گذاشت و از آن محل دور شد .او در حال فرار با خود مي گفت :
" بدون شك شكارچي قدرتمند ترين موجود دنياست "
این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام .
و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است.
به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.